جشن پتو در اتاق کادر!

چند وقت پیش با یک خانم محجبه توی دانشگاه درباره یکی از دوره های آموزشی صحبت می کردیم که ایشون مطلبی رو بیان کرد. می گفـت:
«این دوره برای من خیلی برکت داشت. اساتید خوب و مطالب مفید و زیبا بماند، اصلا نظرم در مورد خیلی چیزها عوض شد. راستش رو بخوای من اول اصلا ً این شکلی که داری می بینی نبودم. پارسال به اصرار یکی از دوستانم وارد پایگاه بسیج شدم و واسه دوره ثبت نام کردم که مثلاً به قول ایشون اردوی تابستانی داره و اونجا باهم هستیم و از این جور صحبت ها. خب منم بدم نمی اومد یه اردویی با دوستام برم. این شد که اومدم تو دوره، ولی امان از این بچه بازیها! هر چی کم و کسر بود، حتی اگه خیلی هم مهم نبود اعتراض می کردم و گیر می دادم. از زمین و زمان هم شکایت داشتم که این بسیجی ها هیچ کاریشون درست نیست. این چه وضعیه هر روز صبح به این زودی مارو بیدار میکنن، تازه شب هم زود خاموشی میزنن. مسؤولا خودشون شب ها همش بیدارن! من اون موقع نمی دونستم که اونا به خاطر مسؤولیت هاشون و به خاطر ما بیدار می مونن. خدا منو ببخشه! همش فکر می کردم آدمای بداخلاقین. یه شب توپم خیلی پر بود و ... (بقیه مطلب را در ادامه مطالعه کنید...)
رو در کلاس اوّل، آن جمله را عوض کن؛